حسادت کردن داداشی طاها با تانیا خانم

از وقتی دخترم بزرگتر شدی و ماشااله بانمکتر و جذابتر همه مخصوصا بابایی بیشتر بهت توجه میکنه.باهات بازی میکنیم و تو میخندی و ما بیشتر ذوق میکنیم.ولی در این وسط غافل از اینکه داداشی طاها حتی نمیتونه به تو ابراز علاقه کنه یا باهات حرف بزنه.همه اطرافیان هم ناخواسته با تو بازی میکنن و میخندند و من میبینم که داداشی چقدر ناراحت میشه و دندوناش رو به هم فشار بده.داداشی طاها حتی نمیتونه اعتراض کنه چون هنوز نمیتونه حرف بزنه.فقط میبینم که وقتی هردوتون تنها هستید داداش میاد و با حرص کلاه یا جورابت رو درمیاره.یه روز دیدم با این جوجه اردک پلاستیکی حموم داشت به لپات میزد و میخندید.نمیدونم شاید میخواست بهت بگه با من بازی کن.

خدایا نمیدونم صلاحت چیه ولی من دارم داغون میشم.طاهای مظلومم رو میبینم که نزدیک مدرسه رفتنش شده و هنوز نمیتونه راه بره و حرف بزنه.قراره ان شااله تیرماه مدرسه سروش واقع در پاسداران که مخصوص بچه های مشکل دار حرکتی و ذهنی هستند ثبت نامش ونیم.وای خدا همیشه فکر میکردم بچم بره مدرسه چه کارایی که باید بکنم.....نمیدونم خیلی امتحان سختی طاقت ندارم....خدایا کمکم کن واسه تو که کاری نداره .بخوای تو یه چشم به هم زدن طاهای منو شفا میدی.من امیدوارم و همیشه دعا میکنم.همه مریضها مخصوصا بچه های مریض شفا بگیرند طاهای من هم در کنار بقیه خوب بشه و دل ما رو شاد کنه.آمین