طاهاطاها، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره
تانیاتانیا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره

طاها و تانیا

معرفی مامان طاها(مامان سهیلا)

1392/6/19 18:36
نویسنده : سهیلا
269 بازدید
اشتراک گذاری

اسم من سهیلاست.34 سالمه.تحصیلاتم کارشناسی کامپیوتر و کارشناسی ارشد مدیریت  آموزشی.من تا یک ماه پیش در دانشگاه علوم پزشکی تهران کار میکردم.سمتم رییس واحد انفورماتیک یکی از دانشکده های دانشگاه بود.من یه خواهر داشتم بنام سالومه که متاسفانه 7 سال پیش در اتوبان حکیم تصادف کرد و برای همیشه منو تنها گذاشت.من دیگه خواهر و برادری ندارم.من با خواهرم دوقلو بودیم.هر دو یک رشته و یک دانشگاه.ما یک روح بودیم در دو جسم.بعد از فوت سالومه عزیزم به خاطر اینکه جای خالی خواهرم رو کمتر احساس کنم تصمیم گرفتم باردار بشم.خواست خدا بود و دو تا پسر دوقلو باردار شدم.اسمشون رو محمد طاها و محمد پارسا گذاشتم.اخه سالومه اسم پارسا رو دوست داشت.ولی چه کنم که شادی من طولی نکشید و بچه های من در28 هفتگی در 31 اردیبهشت 88 به دنیا اومدن.پزشکها هیچ دلیلی جز بارداری پرخطر دوقلویی نیافتند .من پارسای خوشگلم رو سه روز بعد از تولد از دست دادم.طاهای نازنینم هم 45 روز توی دستگاه بود بیمارستان میلاد که مجهز به دستگاه nicu بود بستری شد.البته بیمارستان دکتر خودم مادران بود که دکتر بی مسیولیت من وقتی بهش زنگ زدم که به بیمارستان مادران بیا من درد زایمان دارم نیومد و گفت برو بیمارستانی که دستگاه داشته باشه ومن با کلی استرس و اورزانسی به بیمارستان میلاد رفتم

.طاها در 4 تیر 88 مرخص شد.از اون لحظه تا کنون من یک شب راحت نخوابیدم.از اول دکتر مغز و اعصاب طاها گفت که ممکنه به علت گرفتن زیاد اکسیزن مغز اسیب دیده باشه.4ساله که هر روز گریه میکنم و منتظم فردا چی میشه .خدا رو شکرطاها با رفتن به کلاس کاردرمانی و گفتار درمانی کمی بهتر شده.ولی هنوز همه چیز مبهم و نامعلومه.فعلا دستش  رو به مبل یا دیوار میگیره و ره میره.گفتارش هم در حد بابا, ماما,دد,بده است.ولی من ناشکر نیستم و هر روز با پشتکار با طاها تمرین میکنم.ماه پیش که از مکه اومدم تصمیم گرفتم کارم رو به خاطر رسیدگی بیشتر به طاها رها کنم و استعفا دادم.سخت بود ولی بخاطر بچم حاضرم هر کاری انجام بدم.همیشه دوست داشتم یه وبلاگ یا سایتی واسه طاها درست کنم.ولی چون طاهای من نه راه میره نه حرف میزنه منصرف میشدم.میگفتم تو وبلاگش چی بنویسم.تا اینکه امروز تصمیم گرفتم خاطراتم رو جایی ثبت کنم.من چون خواهر ندارم اصولا درد و دلم رو در دفتر خاطراتم مینویسم ولی دوست داشتم صفحه ای داشته باشم که با ثبت خاطراتم دیگران با نظراتشون منو کمک کنند.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

Anonymous
26 شهریور 92 5:11
❀مامان علی خوشتیپ❀
25 شهریور 93 7:58
سلام عزیزم خدا دوتا گلتو برات حفظ کنه ما تقریبا هم سنیم و منم بچه ی دومم تو راهه انشاالله تانیای نازت سرموقع و به سلامتی به دنیا بیاد طاها گلی هم هرچی زودتر شروع کنه فوتبال بازی و شعر خوندن برات چند تا از دوستان توی نی نی وبلاگ هستن که فرزندشون مثل طاهای شماست و اونا رو کاردرمانی میبرن.دوست داشتید بهتون معرفیشون کنم. براتون آرزوی سلامتی و موفقیت دارم دوست عزیز عزیزم منم دوست دارم بیشتر با شما و دوستای جدید آشنا بشم.اتفاقا واسه طاها دنبال گفتار درمان هستم.منتظرتون هستم ممنون عزیزم خوشحال میشم .منتظر هستم با دوستای جدید آشنا بشم..... بسیار لطف کردید